مناجات رمضانی
از نسیــم سحری روح به جانــم دادند چشمی ازخون جگر اشک فشانم دادند تا شــدم هم نـفس مـحـفـل رندان سحر لــذت زمــزمــه و آه و فــغـانـم دادنـد باورم نیست که با این همه عصیان وقصور ره به مـهـمـانــی مــاه رمضــانم دادند بهترین وقت ملاقات خــدا هست نـماز فـیــض دیــدار به هنگــام اذانـم دادنــد ضعف روزه ز تن عاجزمن رخت ببست بهــر انـجــام عــبــادات تــوانـم دادنــد نام آقــا نمـک سـفـرۀ افـطار من است کــرم حضرت یار است که نـانم دادند هر چقدر دور شدم باز عطایم کـردند توبه بشکستم و هــر بار زمـانـم دادند ناسپاسی به سر نعمت حـق باعث شد که حــوالـه به ســرای دگـرانـم دادنـد مانده بودم که کجا درد دل ابـراز کنم به کرم خـانه ی اربــاب مکــانم دادند به خــدا آرزویـی هیــچ نــدارم دیگـر حــرم کــرب و بلا را که نشـانم دادند دلم از روز ازل هست گرفتارحسیـن به غــلامی درش نـام و نـشــانم دادند درهمان روز که هر کس زکسی بگریزد از تــولای عــلــی برگ امــانــم دادند بـخـداوند قسم شور حسیـن می گیـرم روز محــشـر اگـرم اذن بـیـانــم دادند |